سلاطین دنیای هنر و فناوری

ورزشی، موسیقی، فناوری اطلاعات و ارتباطات

سلاطین دنیای هنر و فناوری

ورزشی، موسیقی، فناوری اطلاعات و ارتباطات

شرق اسلامی و بلای مبلّغان ظاهر مذهب

این واقعه، تقلید کورکورانه از غرب و غفلت از نسبت میان عناصر فرهنگی و تمدّنی غربی و بنیادهای فکری الحادی دین ستیز را سبب شد. مسلمانان از تشخیص رابطة معماری، شهرسازی، پوشش، بهداشت و درمان، تغذیه و... جهان مدرن با بنیادهای اعتقادی درماندند. معروف و منکر را محدود به امور فردی و اخلاقی شخصی فرض کردند و حتّی فراموش کردند که اسلام، به عنوان آخرین و کامل‌ترین دین تا ابدالاباد، امکان کشف حکم دربارة امور جزیی و کلّی حیات مسلمانان را در حوزه‌های مختلف فرهنگی و تمدّنی داراست.

چرا عاقبت کار به آنجا کشید که در جمع مسلمانان، جمعیّتی جمله اوامر و نواهی مندرج در احکام شریعت و اخلاقیات را، آن زمان که در ساحت رفتار فردی؛ همچون دروغ‌گویی، غیبت، ریاورزی و مناسبات ساده و بسیط اجتماعی؛ مانند پوشش و آرایش مردان و زنان در کوی و برزن، جلوه‌گر می‌شود، تشخیص می‌دهند و در نشان دادن عکس‌العمل و وضع‌گیری، خود را مأمور به امر و نهی می‌شناسد؛ لیکن از تشخیص مصادیق بزرگ همان سیّئات و تکالیف تعطیل مانده در میان مناسبات فرهنگی و تمدّنی، در می‌مانند؟ و در موقعیّت‌های خطیر، نه تنها‌ از وضع‌‌گیری درباره آن مصادیق آشکار و منکرات مؤثّر در حیات مسلمانان عاجز می‌شوند، بلکه خود نیز به جمع مبلّغان و مبشّران مکروه و منکر می‌پیوندند.

اینان، از دیدار لباس و آرایش نابه‌هنجار و خارج از متعارف مردان و زنان برمی‌آشوبند. از به تأخیر افتادن وقت فضیلت برپایی نماز، لب به شکوه می‌گشایند و بسیج همگانی را برای جبران مافات می‌طلبند.

از روزه‌خواری در ماه مبارک رمضان، تلقّی بر باد رفتن ایمان و امان می‌فهمند و آماده باش مأموران امر به معروف و ناهی از منکر را باعث کنترل و توقّف روزه‌خواری باز می‌شناسند.

تبرّی جستن مدام از شراب‌خواری آشکار و نهان، استماع موسیقی و مغنیان و مواردی دیگر را در زمره عمل منکر بزرگ و آشکار وارد می‌سازند و آن همه را در زمره مهم‌ترین مباحث قابل گفت‌وگو در محافل مذهبی و نقل همیشگی با نسل جوان وارد می‌سازند تا آنجا که گاه سرزمین زنده یا نشاط را تبدیل به گورستانی متروک می‌سازند.

امیدوارم این گمان به وجود نیاید که نگارنده، طالب تساهل و تسامح درباره موارد ذکر شده و منکر حرمت سیّئات و عواقب انتشار آنها در جامعه است.

در وجهی دیگر و درست در میان مردم و بین مسلمانان، منکرات اجتماعی بزرگ و مؤثّری قابل شناسایی است که به دلیل اهمّیت و جایگاهشان، زمینه‌ساز ابتلای مردم به گونه‌های مختلف کفر و شرک و نفاق می‌شود؛ در حالی که کمتر مدرسه و مرکز علمی و حتّی طالبان علوم دینی، دربارة آنها حسّاس است یا آنکه خواهش اصلاح‌گری در آن وجوه را دارد و اگر با چشمی دقیق و بصیر به برخی از جماعات مذهبی بنگریم، درمی‌یابیم که دانسته و ندانسته، خود در جمع مروّجان و مبلّغان آن منکرات قابل شناسایی‌اند. اجازه می‌خواهم وجوه مختلف این مهم را با چند پرسش نشان دهم.

مگر جز این است که همگی ما در میان یکی از شهرهای کوچک یا بزرگ به دنیا می‌آییم، در آن زندگی می‌کنیم، همه مناسبات و معاملات را در آن سامان می‌دهیم و بالأخره در گورستان یکی از همان‌ها به خواب ابدی می‌رویم؟ تا به امروز، چند سخنرانی، مقاله، خروش یا فریاد درباره مصادیق منکرات و سیّئات در بافت و نظام شهرسازی و نسبت آنها با هدایت یا ضلالت ساکن این شهرها سراغ دارید؟

بنده تردیدی ندارم که مؤمنان، در جملة سرزمین‌های اسلامی شهر را به شهرسازان سپرده‌اند و احکام جمله دقایق شهرسازی را. چگونه است که کسی آن احکام حاکم بر نظام و ساختار شهرسازی را با میزان و محک احکام مندرج در منابع و مصادر دینی نمی‌سنجد و درباره‌اش نمی‌پرسد.

دربارة مسکن، خانه و کاشانه‌ای که مؤمن و ملحد در آن، روز و شب را سپری می‌سازند، چطور؟ این خانه‌ها و محل‌های سکونت ما بر کدامین پایه استوارند؟ گچ و سنگ و آهن که اجسامی بی‌روحند و رام دست ما، معماری حاکم بر این ابنیّه چه تعریفی از انسان، اسلام، معاد و فضایل و رذایل دارند؟ و آنان چگونه احکام و قواعد معماری را با قواعد و رسوم مسلمان زیستن، تنظیم کرده‌اند؟

کدامین مدرسه و مرکز علمی اسلامی را سراغ دارید که دربارة نقش معماری مساجد، مدارس و مساکن و عوامل مؤثّر در جدا افتادن این ابنیّه از احکام دینی و ضرورت ابتنای این بناها، بر مبانی نظری دینی، کنفرانس برگزار کرده باشد؟

این امر را هم خارج از حوزة تکالیف علما و محقّقان حوزة علوم دینی فرض کرده و جملگی را به دستان با کفایت مهندسان و معماران و شهرسازانی سپرده‌اند که همه اصول و فروع آموزه‌های خود را از منابع و مصادر غربی اخذ کرده‌اند. مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها و معیارها، که عمدتاً متّکی و مبتنی بر علم خودبنیاد و سکولارند. اجازه دهید عرض کنم ما حتّی واژگان و اصطلاحاتی چون سکولاریسم، لیبرالیسم و...  را هم به غلط ترجمه کرده‌ایم.

قریب به 200 سال از عمر ورود پوشش فرنگی به جهان اسلام می‌گذرد. ردّ و نشان البسه و پوشش ساکنان شرق را هم باید در موزه‌ها، فیلم‌های سینمایی و مراسم مضحک و سالانه نمایشگاه‌های ایران‌گردی و... جست‌وجو کرد.

امروزه، بخش عمده‌ای از پوشاک ساکنان غرب را هم مشرقیان (چین، هند، ترکیه و...) تولید می‌کنند. آنها خود عملة ظلمه‌اند.

راستی چه تعداد رساله و پژوهش دربارة پوشش، نسبت البسه و مبانی نظری ادیان آسمانی، پوشش و تمدّن الحادی، (احکام دینی مربوط به البسه و... از سوی پژوهشگران حوزه‌های علمی اسلامی، تألیف شده است؟

همه  توجّه و تمرکز، نه بر مبانی و قواعد حاکم بر «امر پوشش» و ضرورت اندیشه درباره تحوّل در این امر، بلکه متوجّه بلند و کوتاهی یا چسبندگی و گشادی آن است.

چگونه است که مصادیق منکرات جزیی، جماعت بزرگی از مؤمنان را برمی‌آشوبد، امّا مصادیق مهم و زاینده منکرات بزرگ در میان مناسبات فرهنگی و تمدّنی، نادیده انگاشته می‌شود؟

موارد بسیاری را در امور مهمّی، چون تغذیه بهداشت و درمان، ارتباطات، مدیریّت و ملک‌داری و امر قضا می‌توان برشمرد که جملگی در حیات اجتماعی، مناسبات ملّی، روابط بین‌المللی نقش آفرینند، در حفظ ایمان یا بی‌ایمانی مردم مؤثّرند؛ در حالی که به رغم وجود فرصت و امکان این همه تنها بخش کوچک و جزئی از وضعیّتی است که ساکنان شرق اسلامی بدان مبتلایند؛ امّا در این میان، شیعه خانة حضرت، مراکز و شخصیّت‌های صاحب نام علمی و مذهبی، درباره آنها اندیشه نمی‌کنند و برای اصلاح و بهبود آنچه که به صلاح مسلمانان و شیعیان آل الله می‌انجامد، قدمی شایسته برنمی‌دارند.

چه کسی می‌تواند انکار کند که همین اشخاص و مراکز، سالانه میلیاردها تومان صرف حفظ ظواهر، چراغانی ایّام سور و سیاه پوش کردن ایّام سوگ و اطعام مردم از طریق نذری می‌کنند.

همه اقدامات و تصمیمات را متوجّه متولّیان دستگاه‌های رسمی و دولتی می‌شناسند و متولّیان نیز در گیرودار عملیات میدانی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، برای کشف راهنمای عمل، چشم به دست عالمان و مراکز علمی دارند. بی‌شک مراکز و مؤسّسات مهمّ رسمی و مرتبط با نظام دولتی، مکلّف به اندیشه در این باره و حرکت در مسیر اصلاح‌گری بنیادین بوده و هستند و به طور قطع، به دلیل در اختیار داشتن مسئولیّت‌های رسمی و قانونی در پیشگاه خداوند و امام زمان(ع) مسئول و ناگزیر، باید جوابگو باشند؛ امّا سهم دیگران چه می شود؟

روی سخن نگارنده، از وجهی دیگر متوجّه مردانی است که به عنوان عالم یا عامل، مجال بودن و زیستن در این شرایط تاریخی ویژه را یافته‌اند. مجالی که چنانچه از دست برود و طواغیت مرتبط با اتّحاد صلیب و صهیون، حاکمیّت شیعه‌خانه امام زمان(ع) را به دست آورند، هیچ کس معذور نخواهد بود.

در این مجال و به اختصار، به برخی دلایل اشاره دارم که باعث بروز این همه غفلت و تداوم آن شده است. این همه، ناظر بر این گفت‌وگو است که چرا بخش مهمّی از مناسبات و معاملات مهمّ فرهنگی و تمدّنی از دیدگاه بخش بزرگی از مراکز و شخصیّت‌های علمی و مذهبی اسلامی این سرزمین دور مانده است؟

1. اسلام و عالمان حوزه علمی اسلامی، طیّ قرون متمادی، امکان حضور و عمل در مناسبات سیاسی، اجتماعی و مدیریّت کلان بر یک نظام حکومتی اسلامی را نداشتند.

سلاطین و خلفا، با ممانعت از حضور و اشراف عالمان علوم دینی، امکان نقش‌آفرینی آنها را در حوزه‌های فرهنگی و تمدّنی از بین بردند و با ایجاد فاصله میان اهل نظر دینی و عمل حکومتی، این حوزه‌ها را از میدان مباحثات مهمّ تمدّنی دور ساخته و ناگزیر در محدودة گفت‌وگوهای فردی و اجتماعی محدود، منحصر ساختند و از اینجا و به تدریج، عموم علوم و فنون و احکام مندرج در منابع فرهنگی و ذخایر علمای اسلامی، در انزوا قرار گرفت. تا آنجا که به رغم سابقه و تجربة حکما، اطبّا، منجّمان و معماران مسلمان که جملگی از میان حوزه‌های علمیّه اسلامی برخاسته بودند، آثار آنان به فراموشی سپرده شد یا آنکه توسط فرنگیان به یغما رفت و به قول امروزی‌ها، کرسی‌های درسی مربوط به این علوم و فنون هم روی به تعطیلی گذارد تا آنجا که بحث و فحص در این مراکز، منحصر در فقه، کلام، اخلاق و چند عنوان دیگر شد. گویی که هیچ گاه در این مراکز، سخنی از طبابت، نظامی‌گری، حکمت، نجوم، ریاضیات و معماری جاری نبوده است.

آن عالمان و حکیمان، به دلیل ارتباط با منابع دینی منبعث از کلام وحی و آموزه‌های ائمه دین(ع) ربط جمله علوم و فنون جاری و ساری در مناسبات فرهنگی و تمدّنی را با حیات فردی و اجتماعی دنیوی و اخروی انسان‌ها می‌دانستند و در وقت انجام فنون و صدور احکام، متوجّه و متذکّر حیات مادّی مردم و تأثیر آن بر حیات برزخی و قیامتی آنان بودند. این دید جامع‌نگر باعث بروز و ظهور آثار بزرگی در حوزه‌های مختلف جهان اسلام بود که باقی‌مانده‌های آن تا به امروز رشک و حسد عالمان شرق و غرب عالم را برانگیخته است. جدا افتادگی، نقش بزرگی را در نهادینه شدن غفلت از حیات فرهنگی و تمدّنی مسلمانان در عرصة زمین ایفا کرده است؛

2. تا چهارصد سال پیش از این، حوزه تمدّنی شرق «دریای مدیترانه» که تنها متأثّر از بخشی از آموزه‌های علمای مسلمان ساکن «ایران»، «مصر»، «عراق» و... بود، چراغ فروزنده‌ای بود که روشنایی‌اش بخش بزرگی از شرق و غرب زمین را درخشان می‌کرد. مجموعه‌ای از وقایع که طیّ چندین قرن پیاپی حادث شد، از جمله جنگ‌های دویست ساله صلیبی، سقوط «اندلس» و... حوزة تمدّنی را از شرق به غرب دریای مدیترانه منتقل ساخت. این واقعه، بنیّه فرهنگی این منطقه را تضعیف کرد و زمینه‌های پذیرش ایستایی و انفعال در برابر فرهنگ و تمدّن نوپای فرنگی را فراهم آورد.

دو عامل اوّل و دوم، جغرافیای فرهنگی شرق اسلامی را بی‌دیدبان و پاسبان در معرض شبیخون غرب، بی‌پناه ساختند؛ امّا درک و شناخت جامعی از همة آنچه که در آن شرایط تاریخی بر جهان می‌گذشت، حاصل نیامد. از روی تفکّر و بصیرت، رخدادهای پیرامونی و غولی که از چراغ جادوی غربی بیرون زده بود، مورد مطالعه قرار نگرفت و شد، آنچه شد.

منوّرالفکران ایرانی و مصری و عثمانی، کسوت معلّمان و متفکّران پوشیده و در ساحت حیات کلان سیاسی، اجتماعی وارد شدند، مسلمانان را طفیلی فرهنگ و تمدّن فرنگ ساختند و در خدمت او در آوردند. از همین جا، تتمة حوزه تمدّنی شرقی در فرهنگ و تمدّن جوان و جویای نام، مستحیل شد تا آنجا که حتّی نشانه‌های رقابت این دو حوزة فرهنگی هم از بین رفت؛ در حالی که این دو حوزه فرهنگی و تمدّنی، در نگاه و جهان‌بینی کلّی دربارة هستی و مأموریّت انسان در پهنة جهان، تعارض بنیادین نظری داشتند.

امروز دیگر این جدایی و تفاوت بنیادهای نظری و مبادی و منابع حاکم بر حوزه‌های تمدّنی سؤال نمی‌شود؛ بلکه عموم ساکنان شرق اسلامی، سپر انداخته، تسلیم دنیای مدرن و طالب و متقاضی مدرنیته شده‌اند.

نشانه‌ها و مواریث تمدّنی شرق اسلامی به موزه‌داران سپرده شدند و میراث فرهنگی به تندباد نسیان. چنانچه به نیکی بنگرید، دیگر این مشرق‌زمینیان و مسلمانانند که با کلنگ به جان تتمه مواریث تمدّنی و فرهنگی افتاده‌اند تا با تخریب آن همه، جای بیشتری برای بر کشیده شدن صورت‌های فرهنگی و تمدّنی غربی فراهم آورند.

3. این واقعه، مقدّمة فاجعه دیگری شد. استعفای از تفکّر.

این قدرت تفکّر بود که امکان سیر از ظاهر به باطن، کشف نسبت‌ها، شناخت مصادیق مبتنی بر علوم و مفاهیم کلّی را فراهم می‌آورد. تفکّر موجد و موجب «بصیرت» و بینایی و گذر از ظواهر و تشخیص حق از باطل در ازدحام شبهات می‌شد و امکان گذار صورت‌های متحجّر و کشف راه گذار از شرایط تاریخی عارض شده را فراهم می‌آورد.

چنان که، استعفای از تفکّر، موجد ظاهربینی، تحجّر و ابتلا به فراموشی، نسبت میان اجزا و جمله اجزای منتشر را با امر کلّی می‌شد.

این واقعه، تقلید کورکورانه از غرب و غفلت از نسبت میان عناصر فرهنگی و تمدّنی غربی و بنیادهای فکری الحادی دین ستیز را سبب شد. مسلمانان از تشخیص رابطة معماری، شهرسازی، پوشش، بهداشت و درمان، تغذیه و... جهان مدرن با بنیادهای اعتقادی درماندند. معروف و منکر را محدود به امور فردی و اخلاقی شخصی فرض کردند و حتّی فراموش کردند که اسلام، به عنوان آخرین و کامل‌ترین دین تا ابدالاباد، امکان کشف حکم دربارة امور جزیی و کلّی حیات مسلمانان را در حوزه‌های مختلف فرهنگی و تمدّنی داراست.

ماجرا منحصر به این همه، نماند. جماعتی از مسلمانان مأمور ابلاغ و تفسیر و تفهیم این برداشت مجعول از دین شدند که دین از سیاست جداست، دین را نسبتی با مُلک‌داری نیست، دین‌داران تکلیفی جز انتظار تا وقت ظهور موعود مقدّس ندارند و...

از قضا، در حالی برخی از این دین‌داران از ترس عقاب و حرص به ثواب، بر تربیت دینی فرزندانشان پای می‌فشردند و برایش دل می‌سوزاندند که خود در کسوت دانش‌آموختگان فنون جدید و مهندسی مدرن، ناشر و مبشّر و قوام بخشنده به عناصر تمدّنی غربی بودند.

آنها بی‌پرسش جدّی، در حالی که همة همّت خود را مصروف حفظ صورت‌هایی از احکام فردی می‌ساختند و برای در امان ماندن از عذاب و عقاب، دامن فرا چیده و از دخالت در امور سیاسی پرهیز می‌کردند و گاه نادانسته با سلام و صلوات و به نیابت از طرف تمدّن‌سازان فرنگی، سرزمین فراخ اسلامی را مبدّل به نمایشگاه عناصر تمدّنی غربی در هیئت شهرسازی، معماری و... می‌ساختند.

آنها، متولّیان و حافظان ظاهر مذهب یا متحجّران بی‌درد و داغی‌اند که به رغم پندارشان، با مبلّغان مذهب ظاهر؛ یعنی روشنفکران لیبرال و سکولار بر یک قطار سوار بودند. اوّلی با صلوات و ذکر و تسبیح و دومی با شراب و رباب.

از این شرایط و به ویژه پس از قرن سیزدهم قمری، ابتلا به ظاهر مذهب و غفلت از تفکّر، امکان درک، دیدن و نظارة تحوّلات مهمّ تاریخی در جهان، ملاحظه شرق اسلامی مبتلابه ایستایی، رکود و تکلیف بر زمین مانده را از بین برد و از دیگر سو، ابتلا به مذهب ظاهر، چشمان منوّرالکفران را بر عالم غیبی، بنیادهای نفسانی و شیطانی فرهنگ و تمدّن غربی و ضرورت حراست از کیان فرهنگی شرق اسلامی و ساکنانش را از تعرّض استعمارگران غربی بست...

پیام‌آوران و رسولان ظاهر مذهب، درجایی و نقطه‌ای از تاریخ متوقّف شده‌اند؛ در حالی که مجموعه کتب آسمانی، جملة آثار اساطیری و حماسی اقوام و حوادث و تجربه‌های رفته بر بشر، مملوّ از نمادها و نشانه‌هایی است که به مدد آنها، بشر می‌تواند در هر دوره و شرایطی، امکان شناسایی وضع موجودش را بیابد و با دیدار حوادث پیرامونی و اشخاص، پی به موقعیّت خود و سوگیری‌های جریانات ببرد و میزان قرابت و دوری‌اش را از موازین حقایق بیابد و از تبعات غفلت و بی‌خبری در امان بماند و با گذار از صورت‌ها و نقاب‌ها، مصادیق شخصیّت‌های شرور و شیطانی یا خیرخواه و رحمانی را بیابد، این جماعت در صورت‌های تاریخی عهد ماضی گرفتار آمده و از حرکت و تحوّل باز مانده‌اند.

گرسیوز پلید و اکوان دیو و رستم «شاهنامه» در کنار ابوجهل و معاویه و نمرود و صدها شخصیّت دیگر که در خاطرات قومی، حامل فضایلی ممدوح یا رذایلی مذموم بودند، تنها مصادیقی از مجموعة فضایل و رذایل مهم و آشکار و البتّه ماندگار در قرون و اعصارند که هر زمان به اقتضای شرایط تاریخی و تحوّلات اجتماعی با نام دیگر و چهره دیگری متولّد شده و استوار و برقرار، عامل نشر خیرات یا مانع و مزاحم می‌گردند.

قدرت عقل و خرد، مطالعة کتب و منابع و مشاهدة درست آنچه که می‌گذرد، امکان تشخیص و اخذ موضع درست را قبل از تجربه میدانی و قبول خسارات بزرگ دنیوی و اخروی می‌دهد.

پیروان ظاهر مذهب، ردّ و نشان شخصیّت‌های پلید تاریخ را گم کرده و دیگر بار و دیگر بار در چاه ویل مصادیق جدید آنها افتادند و در مقابل، پیروان ظاهر مذهب، آن همه تاریخ و کتاب و تذکار روشن‌بینان آسمانی را کهنه، پوسیده، غیرقابل اعتنا و حوادث رفته خواندند و انسان شرقی را بی‌خط‌کش و معیار و بی‌بصیرت و بینایی در برابر حوادث و جریانات قابل شناسایی، بی‌پناه کردند.

این دو گروه، ماجرای رفته بر اولیای الهی؛ همچون ائمه دین، حضرات معصومان(ع) را به تعبیر خودشان، تاریخی و گذشته خواندند؛ در حالی که آن اولیا و سیره و سنّتشان حجّت‌های آشکاری برای انتخاب راه و روش زیستن در میانة هستی بودند؛ بلکه حوادث رفته بر آنها و رویارویی و موضع‌گیری‌های خود و دشمنانشان نیز، معیارها و حجّت‌هایی بودند برای تشخیص موقعیّت‌ها در طول تاریخ.

در این میانه، استعمارگران برای پیشبرد اهداف خود در شرق اسلامی، به بهره‌گیری از قوای دو گروه مبتلا، پیروان ظاهر مذهب و تابعان مذهب ظاهر نیازمند بودند و به مساعدت آنها چشم طمع داشتند.

تابعان مذهب ظاهر از میان منوّرالفکران و روشنفکران غربگرا، تیشه بر ریشة دین و جملگی سنّت‌های فرهنگی و مذهبی می‌زدند و مبلّغان ظاهر مذهب با منحصر تلقّی کردن آموزه‌های دینی در صورت‌های تاریخی گذشته، مانع از فراهم شدن زمینه‌های تحوّل فرهنگی متّکی بر بنیادهای دینی می‌شدند.

* گروه اوّل با جلوه دادن دستاوردهای مادّی جهان غرب، هوس تجربه و تماشای شهر فرنگ را در دل‌ها می‌افروختند و گروه دوم با ارائة تصویری نخ‌نما و فاقد روح و فاقد حرکت، زمینه‌های فرو غلطیدن نسل جوان در دنیای تصویر شده توسط منوّرالفکران را فراهم ساختند.

گروه تابع، مذهب ظاهر دین را منکر و دین‌داران را اهل خرافه معرفی می‌کردند و تابعان ظاهر مذهب دین را ساکت، ناتوان در پاسخ‌گویی و ناقص جلوه می‌دادند.

گروه اوّل تخم انفعال را در زمین دل‌ها می‌کاشت و دومی، واپسگرایی کور و بی‌منطق را علاج درد معرفی می‌کرد.

هر دو گروه، در تثبیت پایه‌های فرهنگی و تمدّنی غربی در شرق اسلامی هم‌نوا و متّفق شدند؛ فرصت‌ها را سوختند؛ شرق اسلامی را درگیر و مبتلای امور جزیی ساختند و مانع از تحوّل بزرگ در حوزه فرهنگ و تمدّن شدند.

سلفی‌گری تقویت شدة «انگلستان» که در هیئت وهّابیت در «جزیر\العرب» جان تازه گرفت، با ارائة متحجّرترین چهره از اسلام، امّا مملوّ از عصبیّت و واپسگرایی جاهلیّت اوّل، اسلام را از تمامی ظرفیّت‌های فرهنگی و تمدّنی تهی ساخت و با حذف عقل و خرد متّکی به وحی، اسلام را از متن حیات معقول و متعادل و پاسخ‌گویی شرایط قرن بیستمی خارج ساخت تا غرب، همچنان با پشتوانة ضعیف عقل تکنیکی بریده از دین، بر اریکة قدرت بماند و فاعلیّت تاریخ نخ‌نمای خود را استمرار ببخشند. مصادیق کم‌رنگ‌تر پیروان ظاهر مذهب را در سایر بلاد اسلامی در هیئت مقدّس مآبی اخباری‌گری، می‌توان شناسایی کرد.

جریان روشنفکری انگلیسی و سپس آمریکایی که در هیئت فراماسونری در «ایران»، «ترکیه» و «مصر» پا گرفت، ابتدا با تمسخر سنّت‌های اسلامی و احکام دینی، سعی در به حاشیه راندن اسلام کردند و سپس با برنامه‌ریزی منظّم و نفوذ در دستگاه‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، سعی در سکولاریزه کردن اسلام نمودند؛ چشم مسلمانان را بر همة ظرفیّت‌های فرهنگی و تمدّنی اسلام بستند و با آرایش چهرة تمدّنی غرب، تنها راه رهایی را از سرتا پا فرنگی شدن، معرفی نمودند. از این طریق، با ناتوان معرفی کردن دین و دین‌داران در پاسخ‌گویی به نیازهای فردی و اجتماعی مسلمانان، مجال تداوم حضور همه جانبة غرب را در همة‌ ساحت‌های حیات فردی و اجتماعی مردم، تضمین نمودند.

ماجرای ظاهر مذهب و مذهب ظاهر و آنچه پیروان این دو جریان بر سر شرق اسلامی آوردند و نقش استعمار انگلیس در رشد و تداوم حصور آنها، ماجرایی نیست که در این مقاله بگنجد.

متأسّفانه در وقت نقد و سنجش این دو جریان نیز، بیش از آنکه معیارهای نقّادی متّکی بر مطالعات فرهنگی را در کار وارد آوریم، با ذکر برخی اعمال سیاسی، اجتماعی پیروان این دو مسلک، مجال شناسایی کامل آنان را از بین بردیم و جوانان را بی‌پناه و محافظ در دام آنها رها ساختیم.

این نوشتار نیز فتح بابی است در این باره و بهانه‌ای برای نشان دادن یکی دیگر از عوامل مؤثّر در افول و سقوط فرهنگ‌ها و تمدّن‌ها. والسّلام

 

 

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

 

ماهنامه موعود شماره ۱۳۲ و۱۳۳
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد